+

هفته قبل این روز من جدا از استرس این روزهای خودم

استری شدید دیگه ای هم متحمل شدم

و اون یده شدن یکی از دختران مدرسه بود

سه روز کامل بی خبری از بچه ای که خیلی ساده بود و همش فکر میکردم یعنی داره چی میگذره بهش.

فهمیدم واقعا درد و اتفاق برای دیگران نیس

درست ممکنه لحظه بعد نوبت ما باشه.

و برای بار میلیونوم فهمیدم چقدر تربیت فرزند سخته.

 

+

دلم میخواد با این اوضاع پیش اومده کسی حداقل تو پایان نامه کمکم میکرد

خیلی تلاشمو کردم تو این دوماه که تمومش کنم

الان با این شرایط که حواسم حواس نیست و سر جاش نیست که نیست

نمیدونم چیکار کنم

دقت محاسباتم اومده پایین

و زمانم الکی داره تلف میشه

 


ممنونم که انقدر منو خوب میبینی

این روزها خودم رو دقیق تر توی آینه نگاه میکنم

که ببینم این حرفهایی که میزنی چقدر صحت داره؟

اما من انقدر خوب نیستم

من هیچوقت خوب نبودم.

که اگه بودم.

.

.

.

.

دل آدمها بالاخره یک جایی باید تسلیم اجبار زندگی بشه!

بله

احتمالا یکی از همین روزها بدون اینکه حتی ذوق و شوقی داشته باشم که حروف کیبورد رو لمس کنم میام و براتون می نویسم که ازدواج کردم.

 

 


تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پخش انواع محصولات محلی و طبیعی کردستان اجناس فوق العاده اجاره ویلا در شمال - توریسمان خوشمزه ای به نام عسل ذره بین درون عمومی فروشگاه گل و گیاه ظرافت دانلود کده اسان یادبگیرلذت ببر